کلبه ی عشق شیما

تنگی نفست را، نینداز گردن آلودگی، دلت را ببین، کجا گیر کرده…

نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:30 توسط شیما افشار| |

نوشته شده در شنبه 26 اسفند 1391برچسب:,ساعت 18:27 توسط شیما افشار| |

من از این تنهایی

 

از این که دیر می آیی

 

از این که روزی به من بگویی

 

تو به من نمی آیی

 

می ترسم....

 

چرا نمی دانی تو

 

چگونه بی تو زمان میگذرد

 

بارها این را از خودم می پرسم

 

من می ترسم...می ترسم...

 


نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:49 توسط شیما افشار| |

 

بی تو بودن را چگونه می توان تفسیر کرد

 

 

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است؟

نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:47 توسط شیما افشار| |

وقتی که نیستی 

 

 

پرنده خیالم

 

به سرش می زند که خود را

 

حلق آویز کند از

 

 دار دلتنگی ات!

 

به دادش نمی رسی؟

نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:38 توسط شیما افشار| |

نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:25 توسط شیما افشار| |

داستانهای عاشقانه

زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.

 


انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.

 


زن جوان: یواشتر برو من می ترسم

 


مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!

 


زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم

 

 

مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری

 


زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی

 


مرد جوان: مرا محکم بگیر

 


زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟

 


مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی

 


سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه

 


روز بعد روزنامه ها نوشتند

 

برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه

 


که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد،

 


یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت

 


مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن


جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت

 

و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش

 


رفت تا او زنده بماند

 


و این است عشق واقعی. عشقی زیبا

 

نوشته شده در پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:20 توسط شیما افشار| |

دددددددددددددااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااووووووووووووووووووووووووود عاشقتم،تنهاترین امیدزندگیمی باتو فقط باخودت
نوشته شده در شنبه 13 آبان 1391برچسب:,ساعت 3:6 توسط شیما افشار| |

توهمانی که باتو آرام ترینم ای بهترینم داوودمن... وقتی باتوباشم دیگرآسمان مال من است باتوبودن طعم شیرین عشق است ای بهترینم داوودم... به اندازه ی تمام اتم های موجوددردنیا دوستت دارم:-) حال کردیااااا
نوشته شده در شنبه 13 آبان 1391برچسب:,ساعت 2:56 توسط شیما افشار| |

دل تنگتم ازاعماق وجود ازته دلی که بعدازتوشادی رافراموش

 

کرده آنقدر افسرده وپریشان حالم که حتی نفس

 

کشیدن هم منت برسرم میگذارد... اما یکی هست که وجودش

 

 

تسکین دهنده ی همه ی دردهایم است اندازه ی

 

بزرگیه خدادوستش دارم برایم عزیزاست، عزیزترازجانم. اما

 

 

خیالت آسوده درنبودنت آنطوری خواهم شد که همیشه

 

 

آرزوداشتی نگران تنهادخترت نباش او دل به عشقش بسته

 

تورانیزفراموش نخواهدکرد تورفتی اماتنها از دنیا نه از

 

 

فکروخیال شیما راستی سلامم رابه خدابرسان

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:,ساعت 1:2 توسط شیما افشار| |

داوودمن دوس دارم همه ی دنیابدونن که من چقددوست دارم.همه ی دنیامی خیلی ام شوخ وبانمکی منم عاشق همین شوخیاتم نفسم
نوشته شده در جمعه 24 شهريور 1391برچسب:,ساعت 2:46 توسط شیما افشار| |

میخوام بگم که داوود عشق من

اندازه ی تمام ملکول هاوسلول های همه ی مردم جهان دوست دارم

شایدم بیشتر

عشق من اینو بدون که اگه تونستی زیرآب یه نفس عمیق بکشی

منم میتونم فراموشت کنم

دیووووووووووونتم      دیوووووووووووووونه

 

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:5 توسط شیما افشار| |

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:0 توسط شیما افشار| |

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:58 توسط شیما افشار| |

دیشب دونه دونه به ستاره ها سر زدم اما هیچکدوم تو نبودی اما وقتی به آخرین ستاره رسیدم، آروم بهم گفت: اون خوده ماهه تو هنوز دنبال ستاره ای؟؟

 

 

 

 

بخوایی نخوایی دوست دارم، بیایی نیایی منتظرم، بگی نگی دق میکنم اگه تو تنهام بذاری

 

 

 

 

میگن عاشقا، عشقشونو خوشگل می بینن، ایندفعه که دیدمت خیلی خوشگل شده بودی، نمیدونم تو هر دفعه خوشگلتر میشی یا من عاشق تر

 

 

 

 

میدونی فرق تو با اشکام چیه؟ اشک من بخاطر تو زود میاد ولی تو به خاطر اشک من دیر میایی

 

 

 

 

فکر نکنی وقتی ازت دورم یعنی فراموشت کردم، نه فقط دارم بهت فرصت میدم دلت برام تنگ بشه

 

 

 

 

آرزو دارم فقط یکبار سرت را روی سینه ام بگذاری تا طپش نامنظم قلبم را احساس کنی ولی از این میترسم که قلبم به احترامت بایستد!

 

 

 

 

تا حالا دیدی کسی به اس ام اس حسودی کنه؟ ولی من حسودی میکنم چون اس ام اس میتونه بیاد پیش تو ولی من نمیتونم

 

 

 

 

دیدی وقتی گل سرخ میخواد برای پروانه جا باز کنه قلبش ترک میخوره؟ یه وقتایی اونجوری دوستت دارم

 

 

 

 

آرزوهاتو یه جا یاداشت کن و یکی یکی از خدا بخواه، خدا یادش نمیره ولی تو یادت میره که چیزی که امروز داری، آرزوی دیروزت بوده

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:52 توسط شیما افشار| |

اینوواسه داوودم نفسم عمرم مینویسم داوودتواین تنهایی هافقط توبودی که کنارم بودی هرروزهزاربارخداروشکرمیکنم که توروبه من داده نمیدونی که چقدعاشقتم شایدم بدونی داوودعزیزم هیچوقت تنهام نزارنفسم
نوشته شده در جمعه 6 مرداد 1391برچسب:,ساعت 4:49 توسط شیما افشار| |

دوست دارمممممممممم

 

داوووووووووووووووود

نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,ساعت 23:28 توسط شیما افشار| |

میخواااااااااااااااااااااام داد بزنم بگم

 

داوووووووووووووووووووود دوست دارم اندازه خدااااااااااااااااااااااااااااا

نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,ساعت 23:24 توسط شیما افشار| |

بچه ها تنبلی نکنین سریع میاین و همین بالا نظر میدین

خواهش میکنم که یه کم بریدپایین ترو سوال شیما  ازشمارو جواب بدین

کارسختی نیست دوستای گلمممممممممممممممم

منتظرماَ

نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت 23:3 توسط شیما افشار| |

 

نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:,ساعت 2:7 توسط شیما افشار| |

خبری نیست جز تاریکی،دلتنکی و کمی عشق

تاریکی چون که تو نیستی و نورت نیست و هر جا که شمع حضور تو خاموش باشد آنجا ظلمت است و در ظلمت تنها مونس آدم دلتنگی است و دلتنگی حاصل جدایی دو روحی است که پیوندی از احساس خود را در این زمانه سیاه از دست داده اند و علاج این تاریکی و دلتنگی عشقی است که تنها امیدی است برای عاشق و تنها دلخوشی برای بودن و برای ماندن در این دنیای سیاه.بگذریم خبر ها گفتیم و مثل همیشه خبرها را با تو به پایان می برم چرا که همیشه پایان تاریکی ها و دلتنگی ها هستی .روزی که بیایی آن روز پایان همه چیزهای سیاهی است و چشمت دروازه نور است و صدایت سروشی است که به این دل طوفان زده آرامش می دهد.

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 21:10 توسط شیما افشار| |

 

اگه یکی رو دیدی که وقتی داري رد می شی بر میگرده و نگات میکنه
بدون براش مهمی
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی بر میگرده و با عجله می یاد سمت تو
بدون براش عزیزی
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می خندی بر میگرده و نگات می کنه
بدون واسش قشنگی
اگه یکی رودیدی که وقتی داری گریه می کنی برمیگرده میاد باهات اشک می ریزه
بدون دوست داره
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یه نفر دیگه حرف میزنی ترکت می کنه
بدون عاشقته
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری ترکش می کنی فقط سکوت می کنه
بدون دیوونته
اگه یکی رو دیدی که از نبودنت داغون شده
بدون که براش همه چی بودی
اگه یکی رو دیدی که از یه روزبی تو بودن می ناله
بدون که بدون تو می میره
اگه یکی رو دیدی که بعد از رفتنت لباس سفید پوشیده
بدون که بدون تو مرده
اگه یه روز دیدیش که یه گوشه افتاده و یه پارچه سفید روش کشیدن
بدون واسه خاطر تو مرده
 
 
 
نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 16:19 توسط شیما افشار| |

 

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 16:14 توسط شیما افشار| |

 

خدایا

 

خدا جون دوسش دارم اما.....

خدا جون دوسش دارم اما نمیدونم چرا.......

چرا ؟

چرا نمیزاری منم با عشقم باشم

خدا هیچکس نمیدونه چی تو زندگی میکشم

همه فکر میکنند من دلشون رو شکوندم

ولی نمیدونن که تو نخواستی باهاشون باشم

خدایا کاش منم مثل بقیه میتونستم

کاش ....

کاش روزگار با من هم بسازه

کاش

از همه کسایی که فکر میکنند دلشون رو شکوندم معذرت میخوام

همشون رو دوست دارم

تا شقایق هست زندگی باید کرد

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 16:11 توسط شیما افشار| |

دفتر عشـــق كه بسته شـد
ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم
دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقــــت بود
بشنو اين التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ــــــــــ

نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 20:50 توسط شیما افشار| |

نمی خوام به خاطر من

 

اشک چشمات جاری بشه

نمی خوام قلب شکستت

واسه من نقاشی بشه

نمی خوام رنگ چشاتو

روی دریا بزنم

نمی خوام شهر نگاتو

سوی دنیا ببرم

عشقمون اول خط

تازه رسیدیم سر راه

بگو جرممون چی بود؟

یکهو رسید روز سیاه

دوست دارم دستامونو

تو دستای هم بذاریم

هر دومون به جرم عشق

تو اغوش هم بمیریم

نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 20:40 توسط شیما افشار| |


از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست


گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست


باید که سفر کرد به محبوب رسیدن


اما نتوان کرد دگر قافله ای نیست

 



نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 20:31 توسط شیما افشار| |

اگردونفر لب پرتگاه باشن  کدومشون رانجات میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

اونی که خیلی دوسش داری؟؟؟؟؟؟

                     یا

اونی که خیلی دوست داره؟؟؟؟؟؟؟

 

 

لطف کنید نظرتونو بدین

نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 20:27 توسط شیما افشار| |

 


 

چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!
 
 
چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش
 
 
بودم !
 

چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه
 
 
 
 
مرا ترك كردی !
 

چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه
 
 
حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
 
 
چه بیرحمانه! من سوختم
 
 




 


<<به نام خدای عاشقا>>
 


روزگارم بد نیست غم كم میخورم


كم كه نه هر روز كمكم میخورم


عشق از من دورو پایم لنگ بود


غیمتش بسیار دستم تنگ بود


گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
 


شیشه گر افتاد هر دو دستم بسته بود
 


چند روز یست كه حالم بد نیست
 


حال ما از این و آن پرسید نیست
 


گاه بر زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفعل میزنم
 
 
 

حافظ فرزانه دل فالم را گرفت یك غزل آمدوحالم را گرفت
 


مازیاران چشم یاری داشتیمخود غلط بود آنچه ماپنداشتیم
 
نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 20:18 توسط شیما افشار| |

زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته دردل باقی ماند
 
حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد
 
حرفهای نا تمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند
 
ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده
 
 
به تکاپو می افتی ....در غربت بیابان و در کوچ شبانه پرستوها
 
 
در لحظه وصال موج و ساحل دنبال عشق می گردیژ
 
دیر شده خیلی دیر
 
هر روز دوست داشتن را به فردا می انداختی و حالا می بینی دیگر فردایی وجود
 
 
ندارد
 
سالها چشمت را به رویش بسته بودی و نمی دانستی
 
 
و یا شاید نمی فهمیدی
 
 
امروز حقیقت را باور می کنی....
 
اما افسوس که زودتر از آنچه فکر می کردی دیر شده
 

عاقبت باید رفت
 
عاقبت باید گفت
 
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
 
كه خداحافظ تو . . .
 
گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت بشكست
 
 
گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست
 
باید از كوی تو رفت
 
 
دانم از داغ دلم بی خبری
 
 
و ندانی كه كدام جام شكست
 
 
كه كدام رشته گسست
 
 
گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی
 
 
عاقبت باید رفت
 
 
عاقبت باید گفت
 
 
 
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
 
 
كه خداحافظ تو . .

 

نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 15:12 توسط شیما افشار| |

 

كاش امشب كوچه های منتظر این سكوت تلخ . دنیای من است كاش دستت . دست

 

 

دنیا میگرفت آسمان ابری ترین

 

 

 

اندوه را از دل سنگین شبها می گرفت  كاش امشب عاشقی هم پا می گرفتتشنگی هم طعم دریا

 

 

می گرفت






یك سلام گرم از ما می گرفت




پنجره دلتنگ چشمی آشناست

 

 


كاش می شد عاشقی پا می گرفت








 

 

نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 15:10 توسط شیما افشار| |

عجب موجود سخت جانی ست دل !

هزار بار تنگ میشود ، میشکند ، میسوزد ، میمیرد و باز هم برایت میتپد !

 

.

.

.

سلام

از شرکت رب تبریک مزاحم میشم

میشه یه رب بغلتون کنم !؟

محض تبریک میگما !

.

.

.

فکر نکن توی دنیا تنهایی !

بلکه فکر کن یه تنها هست که تو براش یه دنیایی . . .

.

.

.

فرق تو با نسیم اینه که نسیم نفس آسمونه اما تو نفس منی

.

.

.

ترک ما کردی ولی با هرکه هستی یار باش / این رفیقان نارفیقند ، گفتمت هوشیار باش . . .

.

.

.

خدایت یار تا آن دم که از هستی نشان باشد

دعایت میکنم سهمت همیشه آسمان باشد . . .

.

.

.

باران و تگرگ را به چشمم دیدم / افتادن برگ را به چشمم دیدم

در واهمه ی نبودن و بودن تو / من سختی مرگ را به چشمم دیدم . . .

.

.

.

برات مسیج میدم با عطر زیتون !

جوابش را بده خوشکل شیطون !

.

.

.

هر چى زنگ میزنم به گوشیت یه صدایى میگه :

مشترکى که به یادشى تو رو فراموش کرده! راست میگه؟

نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 1:12 توسط شیما افشار| |

چنان زیبایی که نمی توانم به یادت بیاورم تصویرت، سر می رود از آئینه…

همپای لحظه های دلتنگی ام ، همسرم ،

وقتی خانه عشقت پناهگاه خستگی ام شد اندیشیدم که الهه عشق،ناب ترین عشق هستی را نصیبم کرده است

 

عزیزم آهنگ صدایت زیبا ترین ترانه زندگیم

نفس هایت تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم است

پس با من بمان تا زنده بمانم

به چشمان مهربان تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را ،

تا بدانی که محبت و عشق را در چشمان تو آموختم و با تو آغاز کردم

به پاکی چشمانم قسم که تا ابد با تو می مانمAAA

بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم

زیرا می دانم فردا بیشتر از امروز دوستت خواهم داشت

دوستت دارم

چنان زیبایی

که نمی توانم به

یا

دت ب

یا

ورم

تصویرت،

سر می رود از آئینه

ای آسمانی ترین ستاره ی هستی !

با ت

و ..

.

جرقه های عاشق شدن ، در آتشکده ی متروک قلبم شعله کشید !!

و ..

ترانه های عاشقانه ام

با ت

و ..

.

به حقیقت رسید !!

و

با ت

و ..

.

و وجود گرم توست که میخواهم بمانم ..

و تا همیشه و همیشه ..

در کلبه ی عشقم

میزبان نفسهای عاشقانه ات خواهم بود .. !!!

یک لحظه با شکستن قلب مهربانت، قلب من نیز می شکند، اینگونه دلگیر نباش،

یک لحظه غم تو مرا به ماتم می نشاند!

یک لحظه اشک ریختنت، دلم را می سوزاند، اشک نریز که یک عمر مرا گر

یا

ن خواهی دید!

طاقت ندارم ببینم که از لحظه های در کنار من بودن اینگونه پریشانی،

اگر تو را آزار می دهم دست خودم نیست، عاشقم و دلم نمی خواهد که روزی دوباره تنها

شوم!

اگر تو را با حرفهایم می رنجانم مرا ببخش، من گرفتار توام،

طاقت بی تو بودن را ندارم!

اگر یک روز بی تو باشم، دن

یا

برایم تیره و تار خواهد بود، بیخ

یا

ل زندگی،

من نیز خواهم رفت، به جایی که دیگر حس نکنم که بی تو هستم!

یک لحظه با سکوتت، صدای فر

یا

د مرا خواهی شنید،

سکوت نکن، تا ناله نکند قلبی که طاقت سکوت تلخ تو را ندارد!

یک لحظه با نبودنت مرا به آتش خواهی کشید، حالا که آمدی برای همیشه

با من باش که طاقت سوختن را ندارم!

یک لحظه بی محبتی ببینم، از غم و غصه می میرم،

یک لحظه حس کنم که از من خسته ای، دیگر به من نگو چرا اینک دلشکسته ای؟!

نمی خواهم یک لحظه دور از تو باشم، وای به آن روزی که یک عمر بی تو باشم،AAA

آن روز عمری باقی نخواهد ماند،

زیرا در همان لحظه ی رفتنت، دیگر مرا نخواهی دید!

تنها صدایت را میخواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد

نگاهت را میخواهم تا روشنی چشمهای خسته ام باشد

وجودت را میخواهم تا گرمای آغوشم باشد

دستهایت را میخواهم تا نوازشگر بی کسی اشکهایم باشد

و تنها خنده هایت را میخواهم تا مرحم کهنه زخمهای زندگی ام باشد

آری تنها تو را میخواهم ..

زیر این سقف کبود

زیر این سلطه سنگین سکوت

اگر از تو

یا

دی نکنم

به خدا میشکنم

. . .

فقط با تو

زیباست این زندگی با تو ،

فقط با تو

!

زیباست لحظه های عاشقی ، با تو ، تنها در کنار تو!

زیباست لحظه غروب ، با تو ، فقط به

یا

د تو!

آن لحظه که با تو هستم ، بهترین لحظه زندگی ام است که دلم نمیخواهد آن لحظه بگذرد!

دلم میخواهد آن لحظه که در کنار تو هستم هیچگاه به پا

یا

ن نرسد!

زیباست این زندگی در کنار تو ، فقط با عشق تو!

زیباست لحظه ای که در زیر باران قدم میزنم ،

یا

با تو و

یا

به

یا

د تو!

این زندگی زیباتر از گذشته میگذرد چون با تو و عاشق تو هستم!

این لحظه ها عاشقانه تر از همیشه میگذرد ، چون با تو و به

یا

د تو هستم!

خوشبخت است این قلب عاشق من ، چون تنها تو را دوست دارد!

تنها تو را ، فقط تو را ، با تو می ماند ، عاشقانه می ماند و هیچگاه تو را تنها نمیگذارد!

میگویم دوستت دارم چون لایق این دوست داشتنی ، فقط تو لایق این عشق

بی پا

یا

ن منی! می گویم با تو می مانم ، عاشقتر از همیشه ،

فقط با تو

، چون تنها تو سرپناه این قلب عاشق منی !

عشق من و تو ماندگار است ، تا ابد ، برای همیشه ، فقط با هم ، تنها در کنار هم!

زیباست کلام عشق ، شیرین است لحظه های با تو بودن ،

فقط با تو

، و آن قلب مهربان تو!

عشق من و تو برای همیشه در خاطره ها و

یا

دها می ماند ، یک عشق ابدی و بی پا

یا

ن! لبخند عشق همیشه بر لبان من جاریست ،

فقط با تو

، و به عشق تو!

غرورم حتی

تو را طور دیگری دوست دارد

به تو که میرسد

بیصدا می شکند

بخوان همراه با همه ، من نیز می نویسم برای تو و برای همه

.

دفتر عشق ، این دفتر کهنه که هر صفحه از آن با کلام عشق آغاز شده برای همه

است ، برای عاشقان وبرای آنهاییست که در غم از دست دادن عشق نشسته اند

و آنها که تنها در گوشه ای خسته اند

دفتر عشق ، دفتریست که هیچگاه صفحات آن که همه از جنس دل است به پا

یا

ن

نمیرسد اما شاید روزی این دستهایم خسته از نوشتن کلام عشق شود

بخوان آنچه برای تو و برای همه عاشقان دفتر عشق نوشته ام

.

بخوان تا من نیز عاشقانه برایت بنویسم

ببین عشق چه غوغایی در این دفتر عشق به پا کرده

.

دلی آدمی را دیوانه کرده ، یک عاشق را مجنون کرده

.

برای تو می نویسم که میدانم مثل منی ، همصدا با من ، و همنشین با اشک!

برای تو مینویسم که عاشقترینی ، غمگینترینی و

یا

تنهاترینی

حدیث عشق من و تو،

حدیث ابر بهاریست،

تو از قبیله لبخند،

من از قبیله اندوه.

فضای فاصله صد آه،

فضای فاصله صد کوه،

تو از سپیده و نوری،

من از شقایق گلگون.

این همه واژه

و من از سکوت لبریزم

انگار کابوس این روزهای خاکستری

سایه انداخته به خ

یا

ل من

حوالی این ساعت های بارانی

جای ز

یا

دی برای رفتن ندارم

غیر از

آغوش تو

یا

کوچه پس کوچه های این شهر غریب

می اندیشم به نگاهت

که تمامی جان و روانم را به ترنم و تمنا وا می دارد

می اندیشم به انگشتانت

که بی پرده

ساز عشق مرا در تمامی پرده ها می نوازد

و اکنون

می اندیشم به دستانت

که چه سبک و آشنا

با راه و رمز های عشق

آرام و داغ و تند

چون شراب و گردباد و سیلاب

مرا در بر میگیرد

وغم هایم را می تکاند

و بیخ

یا

لی می کارد

حرف دیگه ای نیست

فقط بدون

که نیلوفرانه دوستت می دارم

نه مانند مردمانی که دوست داشتن را

به عادتی که ارث برده*اند

با طعم غریزه نشخوار می کنند

من درست مثل خودم

هنوز و همیشه دوستت می دارم

من دلم به یک رویا خوش است

به شب قدم زیر آسمان

زیر مهتاب کوچه ی خلوت

آن موی بیقرار یار

یک دل از عشق سر شار

یک دنیا فاصله است

یک درد بی صدا و مرگوار

یک ستاره همیشه درخشان است

یک تقدیر ناسازگار

و یک ” ای کاش ” همیشه ماندگار

نگفته*ام به یار محبوس

که ” منهم از صمیم قلب دوس

.

نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 1:58 توسط شیما افشار| |

 

نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت 22:12 توسط شیما افشار| |


Power By: LoxBlog.Com